ما آدما هر روز هم نوع های زیادی رو میبینیم و احتمالا با خیلیاشون تو زندگیمون ارتباط کلامی یا دوستی و رفاقت برقرار میکنیم
بعضی وقتا تو همین ارتباطات رفتارهایی رو از هم نوعانمون میبینیم که خیلی وقتا ممکنه باعث ناراحتیمون بشه که خیلی وقتا شاید تقصیر خودمون باشه
امروز برای من یکی از همون موقع ها بود
یکی از دوستان نزدیکم شروع کرد به بحث راجع به مسائلی که اصلا انتظارشو نداشتم
من احمق که فکر میکردم داره ازم سوال میپرسه و منتظره جوابه کاملا ناخواسته چند جمله راجع به اون موضوع بهش توضیح دادم ولی از اون جایی که اصلا حال حرف زدن با آدمایی که در ذهنم تو گروه احمق ها طبقه بندی میشن رو ندارم اعصابم بهم ریخت در حدی که به خودم گفتم من خر چجوری این همه مدت با این احمق دوست بودم؟
بعد که خداحافظی کردیم و جدا شدیم فهمیدم اصلا قصد دوستم دونستن نظر من نبوده
فقط میخواسته اظهار نظر کرده باشه و آخرین یافته های ذهنیشو که از نظر من بشدت بی ارزش بودن رو به یکی بیان کنه و ازون جایی که ما آدما وقتی شروع به اظهار نظر میکنیم بخش شنیداریمون غیر فعال میشه من عملا داشتم "زر" میزدم
اون موقع بود که حسابی فحشو کشیدم به خودم که خاک تو سرت چرا حرفای غلط اندر غلطشو تایید نکردی
به هر حال این موضوع باعث شد یه چیز تازه راجع به خودم یاد بگیرم
اونم اینه که منم خنگم چون وقتی بخش "پاسخگویی به سوالات احمقانه" مغزم فعال میشه بخش "تحلیل دلیل نحوه برخورد دیگران با من" مغزم غیرفعال و بخش "عصبانیت و پرخاشگری" مغزم تشدید میشه
باید روی این 3 بخش مغزم بیشتر کار کنم
شمام یاد بگیرین اگه دیدین یه "احمق" با اشتیاق فراوان داره یه مسئله ی "احمقانه" رو براتون تشریح میکنه فقط تاییدش کنین چون تکذیبتون نتایج بدی داره
در ضمن هیچوفت به دیگران اینقد راحت برچسب حماقت نزنین چون اونوقت میشین یه احمقی مثل من
برای من و همه ی احمقا هم دعا کنین