تا چند ساعت دیگه باید حرکت کنم به سمت دانشگاه

خیلی حیف شد که ازین چند روز تعطیلات هیچ استفاده ای نکردم

واقعا که ... خاک تو سرم

ایام شباب مث برق و باد داره میگذره و ما همچنان در غفلتیم

(خیلی بده که بلاگ قابلیت افزودن شکلک نداره چون خط بالا نیازمند یک نماد افسوس شدیده!)

از الان فکر این که دوباره آب و هوام عوض میشه و هزار جور کوفت و زهر مار میاد سراغم عذابم میده

هم آب و هوای روحی هم جسمی

همیشه تو هر تعطیلات همینجوریه

تا یه هفته اول که میام خونه یا میرم دانشگاه اطرافیان شدیدا از تغییرات خلق و خو و مزاج و کوفت و زهر مارای دیگم مینالن (علی الخصوص هم اتاقی بیچارم. طفلکی چجوری میخواد تحملم کن باز!) خودمم ازونا بیشتر مینالم چون از نظر من رفتارم کاملا طبیعیه و اونا هستن که یکم خل و چل میزنن

خلاصه خدا به هممون صبر بده :/


پینوشت: (راستی من چرا انقده خود خواه شدم این روزا ... همش من من میکنم ... حالم بهم خورد شماها چجوری منو تحمل میکنین ها!)