رفتار مناسب

ما آدما هر روز هم نوع های زیادی رو میبینیم و احتمالا با خیلیاشون تو زندگیمون ارتباط کلامی یا دوستی و رفاقت برقرار میکنیم
بعضی وقتا تو همین ارتباطات رفتارهایی رو از هم نوعانمون میبینیم که خیلی وقتا ممکنه باعث ناراحتیمون بشه که خیلی وقتا شاید تقصیر خودمون باشه
امروز برای من یکی از همون موقع ها بود
یکی از دوستان نزدیکم شروع کرد به بحث راجع به مسائلی که اصلا انتظارشو نداشتم
من احمق که فکر میکردم داره ازم سوال میپرسه و منتظره جوابه کاملا ناخواسته چند جمله راجع به اون موضوع بهش توضیح دادم ولی از اون جایی که اصلا حال حرف زدن با آدمایی که در ذهنم تو گروه احمق ها طبقه بندی میشن رو ندارم اعصابم بهم ریخت در حدی که به خودم گفتم من خر چجوری این همه مدت با این احمق دوست بودم؟
بعد که خداحافظی کردیم و جدا شدیم فهمیدم اصلا قصد دوستم دونستن نظر من نبوده
فقط میخواسته اظهار نظر کرده باشه و آخرین یافته های ذهنیشو که از نظر من بشدت بی ارزش بودن رو به یکی بیان کنه و ازون جایی که ما آدما وقتی شروع به اظهار نظر میکنیم بخش شنیداریمون غیر فعال میشه من عملا داشتم "زر" میزدم
اون موقع بود که حسابی فحشو کشیدم به خودم که خاک تو سرت چرا حرفای غلط اندر غلطشو تایید نکردی
به هر حال این موضوع باعث شد یه چیز تازه راجع به خودم یاد بگیرم
اونم اینه که منم خنگم چون وقتی بخش "پاسخگویی به سوالات احمقانه" مغزم فعال میشه بخش "تحلیل دلیل نحوه برخورد دیگران با من" مغزم غیرفعال و بخش "عصبانیت و پرخاشگری" مغزم تشدید میشه
باید روی این 3 بخش مغزم بیشتر کار کنم
شمام یاد بگیرین اگه دیدین یه "احمق" با اشتیاق فراوان داره یه مسئله ی "احمقانه" رو براتون تشریح میکنه فقط تاییدش کنین چون تکذیبتون نتایج بدی داره
در ضمن هیچوفت به دیگران اینقد راحت برچسب حماقت نزنین چون اونوقت میشین یه احمقی مثل من
برای من و همه ی احمقا هم دعا کنین
۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هعی زیندگی ...

تا چند ساعت دیگه باید حرکت کنم به سمت دانشگاه

خیلی حیف شد که ازین چند روز تعطیلات هیچ استفاده ای نکردم

واقعا که ... خاک تو سرم

ایام شباب مث برق و باد داره میگذره و ما همچنان در غفلتیم

(خیلی بده که بلاگ قابلیت افزودن شکلک نداره چون خط بالا نیازمند یک نماد افسوس شدیده!)

از الان فکر این که دوباره آب و هوام عوض میشه و هزار جور کوفت و زهر مار میاد سراغم عذابم میده

هم آب و هوای روحی هم جسمی

همیشه تو هر تعطیلات همینجوریه

تا یه هفته اول که میام خونه یا میرم دانشگاه اطرافیان شدیدا از تغییرات خلق و خو و مزاج و کوفت و زهر مارای دیگم مینالن (علی الخصوص هم اتاقی بیچارم. طفلکی چجوری میخواد تحملم کن باز!) خودمم ازونا بیشتر مینالم چون از نظر من رفتارم کاملا طبیعیه و اونا هستن که یکم خل و چل میزنن

خلاصه خدا به هممون صبر بده :/


پینوشت: (راستی من چرا انقده خود خواه شدم این روزا ... همش من من میکنم ... حالم بهم خورد شماها چجوری منو تحمل میکنین ها!)

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کجاست حسین ناشناس؟!

"فرزند آدم" هیچوقت نباید خالی از امید باشه
امید انسانو از کسالت و تنبلی نجات میده
امروز یاد گذشته ها افتادم
گذشته ای که دوست داشتم بهترین آدم روی زمین باشم
البته این آرزو تو دوران های مختلف زندگی برای من تعابیر متفاوتی داشته
اما نکته مهم اینه که الان هیچ معنی ای نمیده
و این از مرگم بدتره
خیلی بدتر
من به شکست عادت کردم و این یعنی ..
راستشو بخوای خودمم دقیقا نمیدونم یعنی چی چون ... چون خیلی بده
شاید این حس جز نتایج بالا رفتن سن باشه (خودمونیم حسابی پیر شدیما)
وقتی آدم سنش بالا میره ...
وقتی با کسایی زندگی کنه که نهایت آرزوشون رسیدن به یه زندگی آرومه ..
وقتی آدم سالها به هیچ موفقیت و آرزویی فکر نکنه ...
وقتی آدم هیچوقت به خاطر موفقیتاش تو زندگی تشویق نشه ...
اون آدم بعد یه مدت میمیره
و من الان یه مرد مرده ام
یه جوون (!) 20 ساله که سالهاست دیگه به فکر بهترین بودن نیست
احساس میکنم شروع کردن واسه یه آدم تو شرایط من خیلی دیره
یه آدم آس و پاس ضعیف خابالو که به جز زحمت واسه اطرافیانش هیچی نداره ...


(این قسمت را فقط خدا بخواند:
خدایا شکرت
این بالایی ها رو با شما نبودم به دل نگیرید)
۱۲ فروردين ۹۴ ، ۰۶:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰